این روز ها شامه ام فقط بوی دروغ می شنود! مردم از بس که گفتم: خوبم! خیلی خوبم! حال این روزهای من اصلا خوب نیست! در هیچ دور ه ای از زندگی ام اینچنین وانهاده نبوده ام! اینچنین خسته نبودم! این روزها قلم گرفتن سخت ترین کار دنیاست برایم! و گفتن از حالی که دارم سخت تر از آن! این روزها چرند می گویم! چرند می شنوم! چرند می خوانم! دلم می خواهد از روی روز هایم بپرم! این خستگی را دور بزنم و بپیچم ته یک کوچه آرامش! دلم برای بی خیالی های 10 -12 سالگی ام پر می زند! آن روز ها که خودم بودم و خودم و خودم! نمیدانم چرا ولی احساس میکنم نوشته هایم مثل خودم خسته اند! واژه هایم سکته کرده و ناقصند! کج و معوجند! انگار روحم روی ویلچر نشسته و نا ندارد تا حوالی من بیاید! حال این روزهای من اصلا خوب نیست! حال باور می کنی!!! دلم یک نامه می خواهد از همانهایی که گاهی به خودم می نویسم و توی آنها کلی از خودم عذر می خواهم! بعد به گور همه آرزوهایم می خندم! به گور همه باور هایم هم می خندم! اصلاً من به گور خودم هم می خندم! همه حرفم این است من آدم دوست نداشتن نیستم فقط حال این روزهایم اصلاً خوب نیست!!!
***خدایا ! من اینجا سخت دلم معجزه می خواهد و تو انگار معجزه هایت را گذاشتی برای روز مبادا ....!!!!!***
حرفهایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم. و حرفهایی است برای نگفتن حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند. و سرمایه ماورائی هر کس به حرفهایی است که برای نگفتن دارد. حرفهایی که پاره های بودن آدمی اند. و بیان نمی شوند مگر آنکه مخاطب واقعی خویش را بیابند.